از هر چه میرود سخن
دوست خوشتر استپیغام آشنا نفس روحپرور استهرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟من در میان جمع و دلم جای دیگر استشاهد که در میان نبود شمع گو بمیرچون هست اگر چراغ نباشد منور استابنای روزگار به صحرا روند و باغصحرا و باغ زندهدلان کوی دلبر استجان میروم که در قدم اندازمش ز شوقدرماندهام هنوز که نزلی محقر استکاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتیکنانبازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در استجانا دلم چو عود بر آتش بسوختیوین دم که میزنم ز غمت دود مجمر استشبهای بی توام شب گور است در خیالور بی تو بامداد کنم روز محشر استگیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بودمعشوق خوبروی چه محتاج زیور است؟
سعدی خیال بیهده بستی امید وصلهجرت بکشت و وصل هنوزت مصور استزنهار از این امید درازت که در دل استهیهات از این خیال محالت که در سر استسعدی GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت: 15:12